اتاق شماره ی 13


مرد بلند شد و نشست لبه ی تخت. دختر اما همانطور طاق باز خوابیده بود، زُل زده بود به سقف وُ چند تار مویش را مدام می پیچید دور انگشت اشاره ی دست راستش و دوباره باز می کرد. مرد دولا شد از پایین تخت شُرتش را برداشت و پا کرد. بعد شلوارش را برداشت،از توی جیبش پاکت سیگار و فندک را درآورد،شلوار را انداخت روی پاهای لُختش،یک سیگار برداشت و گیراند. بعد بی آنکه برگردد،پاکت را گرفت سمت دختر. دختر هم یکی برداشت. مرد فندک کشید،دختر سیگارش را روشن کرد. بعد مرد پاکت سیگار و فندک را گذاشت توی جیب شلوارش و شلوار را انداخت پایین تخت. دختر چرخید طرف مرد و شروع کرد با انگشت اشاره ی دست چپش،رد ستون مهره های مرد را لمس کردن. مرد پُکِ محکمی به سیگارش زد و دود را با صدا توی هوا فوت کرد. دختر چرخید و پشتش را به مرد کرد.بعد دست بُرد از زیر تخت جاسیگاریِ نیمه پُری را برداشت، دوباره جرخید رو به مرد و جاسیگاری را گذاشت کنار او روی لبه ی تخت. مرد پُکِ محکم دیگری به سیگارش زد، آن را توی زیرسیگاری خاموش کرد، دود را از سوراخ های دماغش داد بیرون. بعد بلند شد پیراهن آبی رنگش را از زمین برداشت و تن کرد، با دست هایی که کمی می لرزیدند دکمه هایش را بست،شلوارش را برداشت پا کرد، پیراهن را با دست هل داد توی شلوار و دکمه و زیپش را بست. بعد دست کرد از جیب عقبِ شلوار، کیف پولِ چرمِ قهوه ای رنگی را درآورد، باز کرد، چند اسکناس تانخورده از لایش کشید بیرون و باز بی آنکه برگردد، گرفت سمت دختر. دختر سیگارش را توی زیر سیگاری له کرد، دستهایش را جوری که انگار خیس باشند کشید به ملحفه ی روتختی و بعد پول ها را از مرد گرفت،شمرد و چپاند زیر بالش. مرد کیف پولش را دوباره گذاشت توی جیب عقب شلوارش. کفشهای براق واکس خورده اش را با پای راست جلو کشید، پا کرد، رفت سمت در، دستگیره را گرفت توی دستش، اول مکثی کرد و بعد آن را چرخاند. در با صدایی ضجه مانند باز شد. مرد دست راستش را به نشانه ی بدرود بلند کرد به سمت دختر و بعد رفت بیرون و در را پشت سرش بست. دختر بلند شد نشست لبه ی تخت سوتین اش را برداشت و بست. بعد شورتش را از زمین برداشت، پاکرد و بلند شد رفت از یخچالِ کوچک پایین تخت یک نوشیدنی درآورد، درش را باز کرد،جرعه ای نوشید،پرده را کمی کنار زد و سَرسَری نگاهی به بیرون انداخت. بعد از مکثی کوتاه، پرده را رها کرد و آمد لبه ی تخت نشست و جرعه ای دیگر از نوشیدنی اش را خورد. قوطی نوشیدنی را گذاشت لبه ی تخت،بلندشد رفت دوباره در یخچال را باز کرد، بسته سیگاری ازتویش درآورد، بسته را باز کرد،سیگاری درآورد، از روی یخچال فندکی برداشت و سیگار را گیراند. برگشت از لبه ی تخت زیرسیگاری و قوطی نوشیدنی را برداشت و دوباره رفت کنار پنجره. زیر سیگاری را گذاشت روی یخچال، پُکی به سیگارش زد و آن را هم گذاشت لبه ی زیر سیگاری. دوباره پرده را کمی کنار زد و به خیابان خیره شد. از توی راهرو صدای پایی به گوش رسید. دختر به ساعت مچی اش نگاهی انداخت، سیگار را برداشت کامی گرفت و توی زیرسیگاری خاموشش کرد. نوشیدنی اش را هم لاجرعه سرکشید و قوطی اش را گذاشت بالای یخچال کنار زیرسیگاری. صدای پا نزدیک تر شد. دختر آمد روبدوشامبرش را از کنار تخت برداشت تن کرد و بندش را محکم گره زد. بعد دست کرد از زیر بالش پول ها را برداشت، کیفش را هم که آویزان بود به جالباسیِ پشت در برداشت، بازش کرد اول پول را درونش گذاشت و بعد آینه ی کوچکی را درآورد و خودش را توی آن برانداز کرد. صدای پا پشت در اتاق دختر متوقف شد و بعد صدای در زدنی رمزگونه به گوش رسید «تَق...تَق...تَق...تَتَق تَق تَق» دختر آینه را توی کیف گذاشت، کیف را سرجایش پشت در آویزان کرد، دستی لای موهایش انداخت، نفس عمیقی کشید،لبخندی روی لب نشاند وُ در را باز کرد.

 داستان

Ali.R.Aghaei rad








.

0 commenti:

Posta un commento