خاطره بازي با عقاب/ پرواز بدون پورشه!

1- یکشنبه سالگرد وداع احمدرضا عابدزاده با دنياي فوتبال بود. سنگربان افسانه اي تاريخ فوتبال كشورمان اگرچه پيش از آغاز مسابقات ليگ برتر و در بهار 1380 عملا بازنشسته شد و در هيچ مسابقه اي به صورت رسمي به ميدان نرفت، اما جشن خداحافظي اش را در 23 دي ماه 84 و در موقعيت باشكوه و كم نظيري مثل بازي با تيم بزرگ بايرن مونيخ برگزار كرد. عقاب تيزچنگال آسيا، البته مدت هاست كه در آمريكا حضور دارد و قيد زندگي در ايران را زده است. اين اما، دليل نمي شود ساكنان خانه پدري و سرزمين آبا و اجدادي اش ستاره اي چون او را به دست فراموشي بسپارند. دروازه بان پيشين پرسپوليس ، استقلال و تيم ملي كشورمان با سال ها درخشش در قفس توري محبوب ترين تيم هاي ايران، براي خودش در قلب ميليون ها هم ميهنش جايگاهي اساطيري دست و پا كرد كه حتي سنت ديرينه «از دل برود هر آنكه از ديده برفت» هم نمي تواند كوچكترين خدشه اي به آن وارد كند. عقاب آسيا شايد حالا چندين اقيانوس و چند ده هزار فرسنگ دورتر از ايران، در حال وهواي ينگه دنيا نفس بكشد، اما ياد او اينجا هرگز به فراموشي سپرده نخواهد شد.


2-  حقيقت آن است كه احمدرضا عابدزاده براي فوتبال ما يك ستاره منحصر به فرد و استثنايي به حساب مي آمد. زاده تنومند آبادان با آن اعتماد به نفس ترسناكش هيچ هدفي را دور از دسترس نمي ديد. آنقدر دل و جرات داشت كه وقتي كسي حتي نمي توانست صاف توي چشم هاي پروين نگاه كند، حكم سرمربيگري پرسپوليس را از ميرزايي -مديرعامل قانوني باشگاه - گرفت و يك تنه تيم را تمرين داد يا آنقدر از جايگاه بي مثال خودش مطمئن بود كه در يك برهه زماني تصميم گرفت مثل حرفه اي ها فقط در ازاي دريافت پول سوژه مصاحبه و عكسبرداري رسانه ها شود، هرچند بستر عقيم فوتبال ما هرگز اين قبيل پيشروي ها و طلايه داري هاي اين استعداد بي چون و چرايش را تاب نياورد و او را زمين زد. براي احمدرضا هيچ كاري غيرممكن نبود. او با كمترين امكانات پزشكي بارها خودش را بعد از مصدوميت هاي سنگين احيا كرد و به حيات حرفه اي اش در اوج فشار تداوم بخشيد؛ گرچه در نهايت نيز پزشكان ناشي به تقويم درخشش هاي عقاب دستبرد زدند و او را به كام بازنشستگي زودهنگام كشاندند. عابدزاده شايد يكي از معدود بازيكنان تاريخ فوتبال ما باشد كه همه فاكتورهاي يك «ستاره» را داشت. او در زمين به نفع تيمش و هوادارانش شو اجاره مي كرد؛ گاهي پنالتي مي زد، گاهي پنالتي خراب مي كرد و يك بار حتي در جريان بازي از وسط زمين توپ را وارد دروازه استقلال اهواز كرد، هرچند گويا هضم چنين اعجازي از عهده داوران آن روز فوتبال ما برنمي آمد و به همين سادگي گلش را قورت دادند. درست مثل سوپراستار هايي كه با هر حركت عادي شان مي توانند موج بسازند، احمدرضا عابدزاده هم پر بود از اين خلاقيت هاي شگفت انگيز. در يكي از پرمجادله ترين و هيجان انگيزترين روزهاي عمر آزادي، او سكونشينان نهم دي 79 را با شال گردن سرخي كه اندكي قبل از آغاز داربي روي شانه هاي هاشمي نسب ياغي انداخت به مرز انفجار رساند؛ چنانكه پيش تر در نبرد ملبورن با كارت زردي كه تيزهوشانه به جان هري كيول خريد ستاره شد يا همان روز پاسخ گستاخي آن هوادار ديوانه را با غرور و لبخند داد و تاريخ را از نو نوشت. وقتي بازي ناقص مانده اش را در «ازدواج غيابي» مي بيني، از اين همه تسلط و چيرگي بر دوربين حيرت مي كني و وقتي به ياد مي آوري چگونه با مهارهاي يك دستي و نرمش هاي شيطنت آميزش استاديوم را به هم مي ريخت، شست ات خبردار مي شود كه آسمان اين شب هاي فوتبال ايران چقدر كم فروغ و بي ستاره شده است.


3- براي سرزميني كه اين روزها مردمانش به جان گلرهاي 37 ساله وارداتي دعا مي كنند و براي دروازه تيم ملي اش توپ هوايي از موشك باران هم خطرناك تر است، احمدرضا عابدزاده چيزي فراتر از يك اسطوره به شمار مي آمد. او مي درخشيد، بي آنكه لازم باشد زير حوله اش اشياي اسرارآميز وارد دروازه كند، وردهاي جادويي بخواند يا قربان صدقه تيرهاي دروازه برود. رمز موفقيت بي نظير عقاب، روزي 8 ساعت تمرين او بود و البته لبخند درخشاني كه هرگز از زمينه صورتش محو نمي شد. بعدها هيچ دوربيني عكس العمل هاي عابدزاده را ضبط نكرد تا هوادارانش بدانند او در مواجهه با صدور حكم شلاقش، هدف حمله قرار گرفتنش توسط بوقچي هاي اجاره اي يا طعمه كلاهبرداري واقع شدنش هم هنوز آن تبسم معروف را به لب داشت يا نه. با اين وجود عابدزاده تا زماني كه در قامت يك سرباز براي تيم هايش به ميدان رفت، سرداري بود كه به ميليون ها انسان اميد و روحيه مي داد. احمدرضا يكي از آن دست ستاره هاي خود ساخته اي بود كه بدون كلك هاي سقف قرارداد و متمم و تراكم و پورشه و مرسدس بنز، به ياد ماندني ترين نمايش هاي ممكن را ارايه مي داد وهوادار فوتبال را غرق در لذتي مي كرد كه سال هاست در ورزشگاه هاي ايران «كيميا» شده است.



4- حقش بود. حقش بود كه به احترامش بايرن مونيخ نامدار به تهران لشكركشي كند. حقش بود كه اوليور كان بزرگ به افتخارش چند ده متر بدود و خودش را به قفس توري سلطان خاطره سازها برساند. حقش بود كه برف و سرماي شديد تهران هم نتواند جلوي پرشدن سكوها را برايش بگيرد. حق عابدزاده البته خيلي بيشتر از اين حرف ها بود، اما جايي كه كسي براي اين حقوق تره هم خرد نمي كند، باز جاي شكرش باقي است كه احمدرضا به همين مختصر غنيمت دوست داشتني رسيده است.

منبع : ارتش سرخ

1 commenti:

Anonymous ha detto...

کل متن زیباست،اما این قسمتش واقعا زیبا و درست بود ،دست نویسندش درد نکنه.( براي سرزميني كه اين روزها مردمانش به جان گلرهاي 37 ساله وارداتي دعا مي كنند و براي دروازه تيم ملي اش توپ هوايي از موشك باران هم خطرناك تر است، احمدرضا عابدزاده چيزي فراتر از يك اسطوره به شمار مي آمد. او مي درخشيد، بي آنكه لازم باشد زير حوله اش اشياي اسرارآميز وارد دروازه كند، وردهاي جادويي بخواند يا قربان صدقه تيرهاي دروازه برود. رمز موفقيت بي نظير عقاب، روزي 8 ساعت تمرين او بود و البته لبخند درخشاني كه هرگز از زمينه صورتش محو نمي شد. بعدها هيچ دوربيني عكس العمل هاي عابدزاده را ضبط نكرد تا هوادارانش بدانند او در مواجهه با صدور حكم شلاقش، هدف حمله قرار گرفتنش توسط بوقچي هاي اجاره اي يا طعمه كلاهبرداري واقع شدنش هم هنوز آن تبسم معروف را به لب داشت يا نه. با اين وجود عابدزاده تا زماني كه در قامت يك سرباز براي تيم هايش به ميدان رفت، سرداري بود كه به ميليون ها انسان اميد و روحيه مي داد. احمدرضا يكي از آن دست ستاره هاي خود ساخته اي بود كه بدون كلك هاي سقف قرارداد و متمم و تراكم و پورشه و مرسدس بنز، به ياد ماندني ترين نمايش هاي ممكن را ارايه مي داد وهوادار فوتبال را غرق در لذتي مي كرد كه سال هاست در ورزشگاه هاي ايران «كيميا» شده است.)

neda

Posta un commento