پدرآمد ازراه
دست هایش خالی
کودکان چشم به دستان پدر..
سفره خالی راپدرازپنجره بیرون انداخت
سفره قلبش رابارِدیگرگسترد،
بچه هاآن شب هم
مثلِ دیگرشبها
یک شکم سیرمحبت خوردند...
© ساخت 1388 همراه
ترجمه شده برای بلاگر فارسی و توسط مجتبی ستوده | این وبلاگ برای تمامی مرورگرهای موجود بهینه سازی شده است
0 commenti:
Posta un commento