بچههای اعماق
در شهر بیخیابان میبالند
در شبکهٔ مورَگیِ پسکوچه و بنبست،
آغشتهٔ دود کوره و قاچاق و زردزخم
قاب رنگین در جیب و تیرکمان در دست،
بچههای اعماق
بچههای اعماق
باتلاق تقدیر بیترحم در پیش و
دشنام پدرانِ خسته در پشت،
نفرین مادرانِ بیحوصله در گوش و
هیچ از امید و فردا در مشت،
بچههای اعماق
بچههای اعماق
□
بر جنگل بیبهار میشکفند
بر درختان بیریشه میوه میآورند،
بچههای اعماق
بچههای اعماق
با حنجرههای خونین میخوانند و چون از پا درآمدند
درفشی بلند بهکف دارند
کاوههای اعماق
کاوههای اعماق.
احمد شاملو
0 commenti:
Posta un commento